مصاحبه این جانباز قابل انتشار نیست!
گزارش قرارگاه سایبری مجاهدان از خانم ف_دقاقنژاد خبرنگار رهیاب خوزستان،: از کجا باید این قصه دردناک را آغاز کرد؟ از چه باید گفت؟ از بغضی که همچون استخوان در گلو میماند! از دردی که تمام وجودمان را به آتش کشیده است. حاج منصور! سخت است نگارنده داستان زندگیات باشم…
اول بار نیست که از دردها، رنجها و بیمهریهایی میشنویم که نصیب خانوادههای شهدا شده. همیشه زیر رگبار غرولندهایی بودند که بعضیها با کنایه به آنان میگفتند.
حاج منصور! داستان تو از آنجایی خیلی سخت میشود که مسئول مربوطه به تو میگوید: «چه گرفتاری شدهایم با شما جانبازان!» راستی مگر او از نَفَست خبر نداشت؟ نَفَسی که به سختی میآمد و میرفت. حاج منصور! داستانت از آنجایی سختتر میشود که وقتی برای کپسول تنفس درخواست میدهی به تو میگویند: صبر کن جانباز دیگری هست، تا دو هفته دیگر بیشتر زنده نیست، وقتی شهید شد کپسولش را برایت میآوریم!.
از ضایع شدن حق و حقوق فرزندانت بگوییم یا سختیها و زحمات همسرت که مثل بانوی رشید کربلا اسوه صبر و استقامت است.
حاج منصور! چگونه از آرامشی بنویسم که تو برایمان آوردی؟ آن هم به قیمت شب بیداریها و رنجهایی که کشیدی.
قلم نگارنده این متن مقابل قهرمان دزفول شهید منصور محمدمشعلیزاده و همسرش کم آورده است، امیدوارم حق مطلب راادا کرده باشم.
در ادامه گفتگو با خانم شهنازبشیری همسر این شهید والامقام را مطالعه کنید.
سوال : از نحوه آشنایتان با شهید مشعلیزاده برایمان بگویید. چگونه شد که اولین برگ دفتر زندگیتان را با جانباز شیمیایی آغاز کردید؟ از جانبازیش اطلاع داشتید؟
پاسخ: آقا منصور متولد سال۴۵ بود. سال۷۱ یعنی ۶سال پس از مجروحیتش ازدواج کردیم. ازدواجمان کاملا سنتی بود. خانواده همسرم همسایه ما بودند. ثمره ازدواجمان سارا خانم متولد۷۴ و آقا رضا متولد۷۶ است.
حتی زمانی که برای خواستگاری تشریف آورده بود، مادرش در اولین جلسه خواستگاری گفته بود که شیمیایی است. این تصمیم شخصی من بود خیلی علاقه داشتم با یک جانباز زندگی کنم و همین علاقه هم باعث شد که زندگی با یک جانباز را هم بپذیرم، و خوشبختانه خانواده هم مخالفت نکردند.
سوال : شهید مشعلیزاده چه سالی به جبهه اعزام شد؟ از نحوه شیمیایی شدنش برایمان بگویید.
پاسخ: به عنوان سرباز در نیروی هوایی ارتش خدمت میکرد، سال۶۵ حین خدمت در منطقه فاو، عملیات والفجر۸ با گاز خردل شیمیایی شد. همان سال برای درمان به انگلیس اعزام شد. دوره درمان رزمندگان حدود ۸۶روز بود ولی وضعیت او آن قدر وخیم بود که ۶ماه در اتاق تاریک ماند. اصلا نباید نور به چشمش میخورد. حتی برای ۲ساعت قدم زدن شبانه باید از عینک دودی استفاده میکرد. وضع ریههایش نیز وخیم بود.
سوال : با توجه به مشکلات تنفسی شهید ، بنیاد چه همکاریهایی با شما میکرد؟
پاسخ: رئیس بنیاد به منزل ما آمده بود وقتی آقای مشعلیزاده از ندادن اکسیژن شاکی بود به او گفت: «چا شَرِی گرفتمونَ پِی شُمون جانبازون؟ خو یَه دستگا اکسیژنساز دامتونَه» (چه گرفتاری شدهایم با شما جانبازان؟ یک دستگاه اکسیژنساز که به شما دادهایم.)
متاسفانه بنیاد اصلا هیچ همکاری نمیکرد. تمام بار بنیاد را عزیران ارتش به دوش میکشیدند.
سال۷۶ با تشکیل کمیسیون، جانباز ۶۰درصد شد، آن سالها شرایط نسبتا بهتری داشت. بنیاد یک کپسول اکسیژن ۱۰لیتری تامین کرد که به ندرت استفاده می شد. ولی در سال های اخیر مشکل تنفسی او وخیم تر شد. هر ۴ساعت یک بار باید یک کپسول ۴۰لیتری مصرف می کرد. در این شرایط ارتش روزانه ۲۰-۲۱کپسول پر و خالی میکرد.
ما از بنیاد درخواست رسیدگی کردیم. بنیاد کپسولی ۴۰لیتری و یک دستگاه اکسیژن ساز به ما داد.
وقتی که دستگاه اکسیژن ساز را به ما داده بودند به راننده بنیاد گفتند: «دیگر نیاز به پر کردن کپسولها نیست». در صورتی که دستگاه اکسیژن برای تصفیه هوا بود و اصلا کار کپسول تنفسی را نمیکرد!
سوال : عملکرد مسئولین در خصوص نیاز او به پیوند ریه چگونه بود؟
پاسخ: کم نامهربانی از بنیاد ندیدیم. اصلا هیچگونه حمایتی نکردند. همیشه وعده سرخرمن میدادند که به خارج اعزام میکنند ولی هیچوقت هم مقرر نشد.
مرداد۹۴ وضعیتش وخیم شد. طبق تاکید دکترش برای پیوند ریه باید به بیمارستان بقیه الله تهران اعزام میشد و باید با آمپولانس ICUدار می رفت.
بنیاد به ما گفت: آمپولانس ICUدار نداریم، برای هزینه اعزام هم بودجه نداریم. مرداد۹۴ با هزینه شخصی به مبلغ ۵/۲میلیون تومان اعزام شد.
سوال : آیا احراز شهادت و مراسم تشییع شهید مشعلیزاده مشکلاتی داشته است؟
پاسخ: در دوران جانبازی و شهادتش خیلی مورد اجحاف بنیاد بود، ولی ارتش سنگ تمام میگذاشت.
در مراسم تشییع هم متاسفانه تابوت شهید را روباز و بدون تزیین به سمت گلزار شهدای بهشت علی بردند، حتی پرچم نداشت که پرچمی از دیوار برداشته و روی تابوت میگذارند.
بنیاد از ۱میلیون هزینه مراسم تشییع شهید هم که قرار بود به ما بدهد، دریغ کرد. وقتی پیگیری کردم گفتند: سال مالی بسته شده و نمیتوانیم هیچ پرداختی داشته باشیم.
مرداد۹۱ که شرایط ریههای شهید وخیمتر شده بود نیاز به کمیسیون مجدد داشت. تا۹۴ مدام گفتند در نوبت کمیسیون است. در صورتی که این چندساله هر هفته چند روز بستری می شد.
در حالی که داخل ICU بود و رئیس بنیاد هم وضعش را دید، گفت: باید خودش را برای کمیسیون به تهران ببرید. اما جابجا کردن و جدا کردنش از تجهیزات پزشکی تنفسش را غیرممکن میکرد. تمام مدارک پزشکی او را برای کمیسیون غیرحضوری به اهواز بردیم. درصد جانبازی ۷۰درصد شد.
تا اینکه ۱۷آبان۹۴ شهید شد و بعد از یک ماه حقوقش قطع گردید. با این که قبل شهادتش جانباز ۷۰درصد تصویب شده بود. طبق قانون جانباز ۷۰درصد شهید محسوب میشود و از تمام حقوق شهید بهرمند میگردد. به من هم کارت همسر جانبازی داده شده بود. با این حال احراز شهادتش ۶ماه طول کشید.
بعد بنیاد گفت: باید مستمری ارتش ۲ماه قطع شود تا حقوقتان داده شود. مسئول مربوطه ارتش گفت: تا زمانی که بنیاد حقوقتان را ندهد به هیچ وجه راضی به این کار نمی شویم. گفتم این قانون آنهاست. قرار شد خودشان پیگیر باشند.
علیرغم این که جانباز ۷۰درصد بود احراز شهادتش ۶ماه طول کشید، بعد هم صدور حکم حقوقی تا بهمن۹۵ طول کشید، در این مقطع زمانی بنیاد هیچ پرداختی به ما نداد. حق مابهالتفاوت این چندماه، عیدی و هزینه تشییع را هم به ما نداد، دلیلشان هم این بود که سال مالی بسته شده.
سوال : اگر دوباره به قبل برگردیم با حاج منصور ازدواج می کنید؟
پاسخ: حتما. ازدواج با یک رزمنده تنها ارزویم در زمان جنگ بود. می خواستم در خدمت یک جانباز باشم، سعادتی بود در خدمت جانباز شیمیایی باشم. بارها پرسید پشیمان نیستی؟ می گفتم اگر به عقب برگردم باز هم همین انتخاب را می کنم.
سوال : از جوانان چه انتظاری دارید؟
پاسخ: پاسدار خون شهدا باشند. خودم وهمه ی مردم مدیون خون شهداییم. خون شهدا را پایمال نکنیم.
سوال : اگر شهید را ببنید به او چه می گویید؟ بعد از شهادت خواب شان را ندیده اید؟
پاسخ: «خیلی دلم برایت تنگ شده» کاش به خوابم می آمد. نه متاسفانه خوابش را ندیده ام… بعد از شهادتش خیلی احساس تنهایی می کنم. شب گذشته در خیال خودمم بودم که ای کاش بهم می گفتند صدایی از مزار شهید شنیدیم شهید زنده شده ا ست لباس های شهید بیاورید در اغوشان می گرفتم گریه می کردم.
سوال : از مسولین راضی هستید؟
پاسخ: نه. از مسولین اصلا رضایت ندارم. در جانبازی و نیز وقتی شهید شد در حقش ظلم کردند.
در تقویم یک روز به نام جانباز نام گذاری شده است شما این روز چگونه سپری می کردید؟
غدای مورد علاقه اش را درست می کردم. شیرینی و هدیه می گرفتیم. بهترین خاطره ما از این بود که. هیچ وقت ارتش او را فراموش نمی کرد. مسولان رده بالای ارتش از تهران می آمدند ارتش تنها ارگانی بود که این روز را فراموش نمی کرد.
متاسفانه هیچ وقت در این روز از طرف بنیاد با شهید دیداری نداشتند. حتی درحد یک تماس.
سوال : تلخ ترین و بهترین خاطره ای که به یاد دارید برایمان بگویید؟
پاسخ: شهید بسیار با اخلاق و صبور بود. اولین خاطره ام با آقا منصور، درست دو ساعت بعد از عقدمان بود. او برای شام دعوت بود. غدای ما پلو ماهی بود. به او گفتم چرا غذا نمی خورید. چون در دوران کودکیش خار ماهی در گلویش رفته بود خاطره خوبی نداشت. من خارهای ماهی را برایش جدا گرفتم. برادرانم گفتند تو فقط دو ساعت است که به او محرم شده ای. حالا که اینطور شد خارهای ماهی ما را هم جدا کن. که نا خداگاه جلویم پنج بشقاب ماهی دیدم.
زمانی که سارا ۳ ساله بود دکتر گفت به دلیل تبعات شیمیایی پدرش ناشنوا شده، از شنیدن این خبر خیلی گریه کرد. من نباید ازدواج می کردم من باعث این مشکل شدم. من بخاطر وطنم رفتم ولی این بچه هیج گناهی ندارد که تاوان دهد.
سوال : اخرین صبحتی که با شهید مشعلی زاده داشتید؟
پاسخ: زمان تشیع در لحظه وداع به او گفتم: حقت را از بنیاد شهید می گیرم.
